🔴 ۱- کا، [الکافی]، محمد بن یحیی، از احمد بن محمد، از سلیمان بن جعفر جعفری، که گفت: من برای کاری نزد امام رضا علیه السلام بودم، پس خواستم به خانهام برگردم، پس به من فرمود: «با من برگرد»، پس شب را نزد او گذراندم. پس با او رفتم، و هنگام غروب آفتاب وارد خانهاش شد، و به خدمتکارانش که با گِل کار میکردند، یا حیوانات را میپوشاندند یا چیزهای دیگر، نگاه کرد، و ناگهان مرد سیاهی با آنها بود که از آنها نبود. پس گفت: «این مرد با شما چیست؟» گفتند: «او به ما کمک میکند و ما چیزی به او میدهیم.» گفت: «شما مزد او را قطع کردهاید.» گفتند: «او از آنچه به او میدهیم راضی نیست.» پس رو به آنها کرد
