ناصرالدین شاه و درباریانش...!

روزی شاه و همرامانش رفتند باغ دوشان تپه، نهال گل سرخ قشنگی جلوی عمارت نظر شاه را جلب کرد، فورا کاغذ و قلم برداشت و شروع به کشیدن آن گل نمود.


 نقاشی که تمام شد، آن را به مستوفی الممالک نشان داد و گفت چطور است؟ 

گفت قربان خیلی خوب است، 

بعد اقبال الدوله گفت قربان حقیقتا عالی است 

و بعد اعتمادالسلطنه گفت قربان نظیر ندارد 

و بعد یکی دیگر گفت این نقاشی حتی از خود گل هم طبیعی‌تر و زیباتر است 

و نوبت به ضیاالدوله هم که رسید، گفت حتی عطر و بوی نقاشی قبله عالم از عطر و بوی خود گل بیشتر و فرحناکتر است!

و همه حضار خندیدند.


بعد از آنکه خلوت شد، شاه به موسیو ریشار فرانسوی گفت: وضع امروز را دیدی؟! من باید با این بی‌ناموس‌ها مملکت را اداره کنم....!